افصح

عیدی ارزنده

چند وقت قبل، از آقای افصح عیدی زیبایی گرفتم که خیلی برام با ارزش بود. یاد روزهای به یاد ماندنی همنشینی با رفقای شهدا در گروه شهدای مدرسه افتادم. شما هم این دو تصویر جالب را ببینید.

1

2

کیوان به خط !

دو هفته پیش یک روز دوشنبه ای بود که اول صبح وقتی نشستم پای میز صبحانه اولین چیزی که نظرم را جلب کرد چرت زدن پسرم کیوان بود. یاد بعضی از اهل دود افتادم که دقیقه ای یکبار خم می شوند و راست و چشمانشان بی هدف در کاسه می چرخد. هر روز موقع برگشتن از سرکار ، سرکوچه ، توفیق زیارت بعضی از این اصحاب دود نصیبم می شود.

گفتم : خسته ای بابا ، خوب نخوابیدی.

گفت : بستگی دارد به اینکه شما به چند ساعت خواب بگویید خوب !

گفتم : مثل دیپلماتها جواب می دهی. دیشب می خواستم بخوابم دیدم چراغ اتاقت روشنه. بیدار بودی یا نوربالا خوابت برده بود؟

از سر دردمندی و رنجیدگی نگاهم کرد و گفت : تا صبح بیدار بودم. مسئله های هندسه ام باقی مونده بود. دو سه بار خوابم گرفت. اما در حد یک ربع بیست دقیقه.

گفتم : اونوقت با این حال و روز می خواهی بروی سرکلاس؟ ببینم اصلاً یک بچه دوم دبیرستان مگر چقدر تکلیف داره؟

گفت : شما معلمی بابا ، شما بگو. خوبه که ریاضی هم درس می دهید. شما بگو.

گفت : دیرت نشه بابا.

پیمایش به بالا