غفاری

دید و بازدید

سال ها قبل، حدود 81 یا 82 بود. همان سال که فیلم مستند « ادواردو آنیلی » تازه ساخته شده بود و کم کم داشت معروف می شد. همان سال بود که رفتیم یزد خدمت رفقای موقتا یزدی مان.

همان روزهای بود که تازه وبلاگ نویسی مُد شده بود و همه داشتند وبلاگ نویسی را تجربه می کردند. همان روزهایی که کارت دانشجویی حامد در یک همبرگر کشف شد بعد از کلی مفقود بودن.

همان روزها بود که با علی اصغر آقای عزیز آشنا شدیم در دانشگاه یزد. این عکس هم  از همان روزها جامانده و بعد از سال ها کشفش کردم در هزاران عکسی که خاطراتم را زنده می کند.

مرکز شهید آوینی یزد

دوشنبه گذشته مهمان رفیق شفیق و یار عزیز بودم در وادی قم. اولین بار بود که با خانواده خدمت شان رسیدم. دفعه قبل در شلوغی مراسمات رفتم منزل صمد برای مشورت و صحبت مان تا 2 بامداد طول کشید. این بار اما نصف روز مزاحمش بودیم و از هر دری سخن راندیم و لذتی وافر بردیم. اصغر آقا را هم زیارت کردیم و از شیطنت های حسین شان بهره مند شدیم؛ خدا حفظش کند برای مسلمین.

در تمام روزهای قبل که مشغول هماهنگی بودیم، تا امروز که می نویسم این نوشته را؛ یاد قدیم مغزم را می چلاند. بارها سر زده ام به عکس ها و حسابی ذهنم رفته به آن روزها …

روزهای خوبی داشتیم، رفقای خوبی هم داریم. خداوند اکثرشان را حفظ کند !

و اما غرض :
به این وسیله تشکر و قدردانی خود و خانواده را از زحمات خانواده محترم غفاری ابراز می داریم.

ان شاءالله بتوانیم در فرصتی مناسب جبران نماییم.

گل خانه

سه – چهار سالي بود كه در مفيد تدريس نداشتم. امسال باز هم شده ام معلم راهنمايي مفيد. تجربه ي بدي نيست. اما دردسرهاي خودش را دارد. بچه هاي مفيد با بقيه بچه ها هم فرق دارند هم ندارند.

مفيدي ها نسبت به بقيه بچه ها گيراتر و درسخوان تر هستند. اما يك دنيا مطلب هست كه بقيه مي دانند و مفيدي ها اصلا نشنيده اند.

با بچه هاي خاتم كه بودم خيلي وقت ها بامرام بودن و شيطنت هاي طبيعي و نوجوانانه شان را با دقت تماشا مي كردم و از بودن با آن ها لذت مي بردم. اما بچه هاي مفيد در پس شيطنت هاشان عقده اي نهفته است كه هم خودشان را زجر مي دهد هم اهالي مدرسه را. خوب شايد هر نوجوان ديگري هم اين قدر فشار درسي و روحي را تحمل مي كرد همينطور مي شد.

اما هر طور كه باشند – به قول صمد – خيار همان خيار است، حتي اگر گلخانه اش متفاوت باشد.

از سر و كار داشتن با بچه ها و روح پاك شان سرحال مي شوم و نفسي تازه مي كنم در اين خراب آباد . . .

پیمایش به بالا