بالاخره بعد از هشت سال و نیم وبلاگ نویسی، رکورد زدم و بیشتر از یک ماه وبلاگ را به روز نکردم! تجربه ی خوبی بود در وبلاگ نویسی و روزهای سختی مملو از انباشتگی کارها.
اما خوشحالم که یک اتفاق قشنگ بهانه ای شد که بنشینم و آرشیوم را مرور کنم و از عکس های قدیمی عکسی را پیدا کنم که جواب آقا سِعید ویسی باشد که بعد از این همه سال هنوز میشناسمش یا نه.
آقا سعید، مسافرت جهادی فراموش شدنی نیست؛ حداقل برای من. یاد از زیر کار در رفتن ها و لب ساحل خلیج فارس قدم زدن ها خیلی بخیر !
آقا سعید؛ دیدی شناختم …
بهانه ای دلنشین
سلام
من رو چی؟!؟ عمراً من رو یادت بیاد…
قیافه ی آقا سعید چقدر برام آشنا میاد؟!
برادرش توی مدرسه الآن داره درس میخونه؟!
خیلیییییییییییییییی چاکرییییییییییییییییییییم آقای احمد زاده چه خبراااا
بابا راضی به زحمت نبودییییییییییییم خیلیییی خوشحالم کردی………
راستی بچه ها خوبن ؟؟؟؟؟؟؟ اگه میبینیشون از
طرف من به تک تکشون سلامی به گرمی بوشهر برسون(مخصوصا آقای علی نعمت)
(در جواب آقای ردپا باید بگم که من برادر ندارم)
سلام
همون حرف مقداد